مردی زنی را بوسید ازاو پرسیدند
بااو چه نسبتی داری؟
گفت مادر زن من با مادر شو هر
این زن مادرو دخترند.
حالا بگو چه نسبتی دارند؟
جوابشو خصوصی بدید.
مردی زنی را بوسید ازاو پرسیدند
بااو چه نسبتی داری؟
گفت مادر زن من با مادر شو هر
این زن مادرو دخترند.
حالا بگو چه نسبتی دارند؟
جوابشو خصوصی بدید.
یک ســــاعت خورشید بتابد
خاطره بــــــاران ازیاد می رود
این است حکــــــایت فراموشی..
توی زندگی اگه گریه کنی
میگــــــن دیونه ست
اگــــــه بخنـــــــدی
میگــــــن بچه ست
اگــــــه شوخی کنی
میگــــــن سنگین باش
اگـــــــه حرف بزنی
میگـــــن پرحرفه
اگـــــــه ساکت باشی
میگـــــن عاشقه
اگـــــــه بیرون بری
میگـــــن ولگـــرده
توبگوچی کارکنیم
خـــــــــــــــدا ؟
سکــــــــوتم رابه باران هدیه کردم
تمـــــــــام زندگیم راگریه کردم
نبـــــــودی درفراق شانه هایت
به هرخـــاکـــــی رسیدم تکیه کردم.
دل بستـــــــن مثل برت کردن
یه ســـــــنگ تو دریاست...
دل کنـــــــدن مثل پیدا کردن
همـــــــون ســــــنگ تودریاست.
روزگـــارفریبمداد
حـــــــــــال ازارم
مـــــــــی دهد.
باهرکــــــــــــــــــــــــی
ساخـــــــــــــــــــتم
باخــــــــــــــــــــــتم.
زندگی هنگامه فریادهاست
سرگذشت درگذشت یادهاست
زندگی تکرار جان فرسودن است
رنج ما تاوان انسان بودن است.
انقدر اه کشیدم زجهان سیر شدم
صورتم گر چه جوان است ولی پیر شدم.
چندان که دویدم به تونرسیدم
ماندم دراغازو به پایان نرسیدم.
در کودکی پستی
در جوانی مستی
در پیری سستی
پس کی خدا راپرستی/
دور دنیا گرسیاحت می کنی باهوش باش
حرف مردم را به دل داده به لب خاموش باش
گر شراب اهل دوستی کامی به کامت ریزند
مردم این دوره عیارند تو باهوش باش.
تورا با غریبه می بینمو صدایم در نمیاید
دلم می سو زدو کاری زدستم برنمیاید.
مستی را بهانه کردمو گریستم
تا کس نداند که گرفتارتوهستم.
گرگی که مرا شیر دهد میش منست
بیگانه گر وفا کند خویش منست.
زندگی چیست/
خون دل خوردن است
اولش عشق و
اخرش مردن است.
به نام حضرت دوست که هرچه دارم ازاوست
میدونم که خیلی کارا کردمو غرق گناهم
وهیچ پلی رو برای بازگشت نزاشتم
امه استا کریم دلم گیربودو چشام دینا رو نمیدید
امیدوارم که توبه منو قبول کنی
شایدیه وقت وقت که نه
تنبلی کردم وکارا رو دروستو حسابی
انجام ندادم ولی قول میدم دیگه کار اشتباحی
نکنم .
خنجر دوستی
درمان ندارد
رفیق...
عشق فقط عشق لاتی
عرق با اب جو قاتی
شش ماه زندانی بدون ملاقاتی
فکر نکن ما لاتیم
ما فقط خاطر خواتیم.
وقتی که مردم دستهایم را از تابود بیرون
بگذارید تا همه ببینند که از این دنیا چیزی
با خود نمی برم وسرم را بیرون بگذارید
تا در اخرین دقایق خاطراتم را بیاد اورم
وتکه ای از کفنم را که روی سینه ام قراردارد
پاره کنید تا همه بدانند چقدر دوستش
داشتم و دارم.
زندگی مانند کلاف
پر پیچ و خمی است
اولش پیچ اخرش
هیچ.
بی گناه
اما
همیشه
محکوم.
من گرفتار زندانی شدم با دیوار فولادی
که خودم ان را ساختمو هیچ راه فراری ندارم
پس باید تو این زندان بمونمو حسرت ایند رو بکشم
درون شمع نخ می سوخت و شمع گریه می کرد
نخ از شمع پرسید من می سوزم تو چرا گریه می کنی
شمع گفت می شود جگرم بسوزدو من گر یه نکنم .
تک درختم سوخت
الهی
خنگل بسوزد
دگر از وحشت مرداب خودم دلگيرم !
بخدا منتظر فرصت يك تغييرم !
همچو يك خانه وكاشانه از ريشه خراب !
روبه ويرانيم وكس نكند تعميرم !
من اگر بركه صفت ماندمو دريا نشدم چه كنم اسير تقديرمو بي تقصيرم !
مگذاريد دگر بر سرراهم تله اي!
من كه خود بي تله در دام خودم زنجيرم!