زندگی مانند کلاف
پر پیچ و خمی است
اولش پیچ اخرش
هیچ.
زندگی مانند کلاف
پر پیچ و خمی است
اولش پیچ اخرش
هیچ.
بی گناه
اما
همیشه
محکوم.
من گرفتار زندانی شدم با دیوار فولادی
که خودم ان را ساختمو هیچ راه فراری ندارم
پس باید تو این زندان بمونمو حسرت ایند رو بکشم
درون شمع نخ می سوخت و شمع گریه می کرد
نخ از شمع پرسید من می سوزم تو چرا گریه می کنی
شمع گفت می شود جگرم بسوزدو من گر یه نکنم .
تک درختم سوخت
الهی
خنگل بسوزد
دگر از وحشت مرداب خودم دلگيرم !
بخدا منتظر فرصت يك تغييرم !
همچو يك خانه وكاشانه از ريشه خراب !
روبه ويرانيم وكس نكند تعميرم !
من اگر بركه صفت ماندمو دريا نشدم چه كنم اسير تقديرمو بي تقصيرم !
مگذاريد دگر بر سرراهم تله اي!
من كه خود بي تله در دام خودم زنجيرم!
تعداد صفحات : 3